اندر احوالات بچه های آبودان...
اندر احوالات بچه های آبودان...







آرنولد و آبادانی
آرنولد
میره آبادان، همون شب اول آبادانیه تو خیابون بهش گیر میده که: ولک تورو
جون بوات.. تو رو جون ننت، فردا ما رو تو خیابون دیدی بهم سلام کن! خلاصه
اونقدر التماس میکنه، تا آخر آرنولد قبول میکنه. فرداش آبادانیه داشته با
دو سه تا از رفیقاش تو خیابون چرخ میزده، یهو ارنولد میاد میگه: سلام
عبود! آبادانیه میگه: اَاهه ... باز این سیریش اومد!
+ نوشته شده در شنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 9:58 توسط shahab
|