#####یادش بخیر#####

ادامه نوشته

نقاشی یا واقعیت؟؟

ادامه نوشته

اندر احوالات بچه های آبودان...

اندر احوالات بچه های آبودان...
آرنولد و آبادانی
آرنولد میره آبادان، همون شب اول آبادانیه تو خیابون بهش گیر میده که: ولک تورو جون بوات.. تو رو جون ننت، فردا ما رو تو خیابون دیدی بهم سلام کن! خلاصه اونقدر التماس میکنه، تا آخر آرنولد قبول میکنه. فرداش آبادانیه داشته با دو سه تا از رفیقاش تو خیابون ‌چرخ میزده، یهو ارنولد میاد میگه: سلام عبود! آبادانیه میگه: اَاه‌ه‌ ... باز این سیریش اومد!

سراستادرو نميشه كلاه گذاشت...

چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی و خوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی برای امتحانشون رو نداشتند.
روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای سوار کردند به اینصورت که سر و رو شون رو کثیف کردند و مقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند. سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودند و یک راست به پیش استاد رفتند.

مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند:

که دیشب به یک مراسم عروسی خارج از شهر رفته بودند و در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچر میشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش و این بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار، آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این ۴ نفر از طرف استاد برگزار بشه …

آنها هم بشکن زنان از این موفقیت بزرگ...

ادامه نوشته

از مرگ نميشه فراركرد..

ارو نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...


مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...

مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا ...

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...

مرده گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...

مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بیاره. توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...

مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت .

مرده وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست ... و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...

مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت ...

بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم ....

اینجا سرزمین واژه های وارونه است

جایی که"گنج"،"جنگ" میشود؛جایی

که"درمان"،"نامرد"میشود؛"قهقهه"،"هق

هق"میشود؛اما"دزد"همان"دزد"است..."درد"همان

"درد"است و"گرگ"همان"گرگ"



میان این همه مفاهیم پیچیده ریاضی تنها حکایت اعداد فرد را خوب آموخته بود

فرد ” آن یک نفر است که وقتی زوج ها با هم میروند،
او باید یک تنه جور تنهایی اش را بکشد

به سلامتی پسری که رفت سربازی تامرد

بشه،امابرگشت ودید که عشقش زن شده

مادر

مادر

گفت:مادر...........گفت:جانم


گفت:درد دارم.............گفت:به جانم


گفت:گرسنه ام.............گفت:بخور ازقرص نانم


گفت:خوابم میاد..............گفت:بخواب روی تخم

چشمانم

خدانگران توام...

برف زيادي مي باريد، پير مرد با پشتي خميده سر به سوي آسمان ابري و مه آلود برده بود و در حاليكه بدن او ميلرزيد ميگفت:

"خدايا دلم برات خيلي تنگ شده، خيلي برات نگرانم، نميدونم كجائي، هستي يا نيستي؟!!، خوشا به حال اون قديم ها، هميشه پيش من بودي، دست هاتو احساس مي كردم، هميشه به من كمك مي كردي، وقتي گرفتار بودم نجاتم مي دادي، هر وقت داشتم غرق مي شدم دستم را مي گرفتي، خدايا نگران توام، كجائي؟! هستي يا نيستي؟! ديگه كمكم نميكني، گرفتاري مثل موجي داره غرقم ميكنه!! آخه خيلي وقته!! اما تو ديگه نيستي!! هستي؟!! كجائي؟!! خدايا يادت مياد..."

نميدانم پيرمرد از سرما مي لرزيد يا از ترس اما هر چه بود او مي لرزيد.

پسرکور

آن پسر کور مادر زاد بود، روزگاری دل به دختری باخت و از قضا دخترک نیز با سپری شدن روزگار شیفته آن پسر گردید تا اینکه روزی دخترک رو به پسر کور کرد و گفت:

"با من ازدواج می کنی؟"

و پسرک با شنیدن آن به وجد آمد اما لحظاتی بعد در خود فرو رفت و گفت:

"اگر بینا بودم از ازدواج با تو شادمان می شدم اما چه کنم که اینگونه نمی توانم تو را خوشبخت سازم"

از قضا چند روز بعد کسی دو چشم زیبا به او هدیه  کرد و پسرک  مسرور و شادمان  ا ز اینکه می توانست اکنون با معشوق خود ازدواج کند به سوی او روان شد. اما وقتی او را دید در کمال ناباوری دریافت که او کور است پس نادم شد و برگشت. دختر که احساس کرد او دیگربرنخواهد  گشت او را گفت:

"پس عزیزم به هر کجا که خواهی رفت مراقب چشمان من باش"

خدا وآدم...


خدا آدم را خواند و گفت:

"دو خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم"

آدم لبخندی زد و گفت

" خب اول خبر های خوب را بگو"

و خداوند او را ندا داد:

"دو هدیه گرانبها برایت دارم: اول خرد است که بواسطه آن  توان ایجاد و خلق شرایط جدید ، حل مشکلات و ارتباط کلامی خردمندانه  با حوا را خواهی داشت و دوم غزیزه ای که بتوانی زاد و ولد کنی و بر جمعیت خود بیفزایئ"

آدم به وجد آمد و بسیار شادمان شد. پس خدا را حمد و ثنا کرد و سپس گفت:

"و اما خبر بد چیست؟" و خدا او را نداد:

"و این دو هرگز با هم جمع نگردند و آنها را پیوندی نخواهد بود"

اینم بیوگرافیم دیگه چی می خواید؟

اسمم داوده... توبیمارستان بدنیا اومدم... از بچگی بزرگ شدم... چندسال سن دارم... تو دوران کودکیم بچه بودم... با رفیقام دوس شدم... به دوست شدن علاقه دارم... یه جا زندگی میکنم(ملایر)... یه جا درس می خونم... تا حالا هم نمردم... دیگه بیشتر از این چی میخوای بدونی؟!! راستی یه خواهش ازتون دارم,اونم اینه که خواهشا,لطفا,حتما نظر بزارید.

ملاصدرا می گوید:
 خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان
 اما به قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدرآرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا می شود.

به این میگن ماشین!!!!!!!!!

ادامه نوشته

ادای احترام رونالدو به اسلام و مسلمانان.....

كريستيانو رونالدو"ستاره پرتغالي تيم رئال مادريد در گفتگو با رسانه ها با بيان اينكه آنچه كه رسانه هاي آمريكايي و اروپايي در خصوص دين اسلام و مسلمانان اظهار مي‌دارند، صحيح نيست افزود : به دين اسلام و مسلمانان احترام مي‌گذارم.


وي در هنگامي كه يك جلد قرآن كريم به همراه تفسير آن از يكي از شركت هاي تلفن همراه عربستاني هديه گرفت اظهار داشت اين هديه را در مكاني بسيار مخصوص در منزل خود در پرتغال نگهداري مي كنم.
گفتني است، پیش از این نیز مسوت اوزیل هافبک مسلمان و آلمانی رئال مادرید از علاقه رونالدو به گوش دادن به قرآن در رختکن رئال مادرید خبر داده بود و اعلام کرده بود رونالدو به سوره "الفاتحه" علاقه خاصی دارد.