وقتی مارکو به ونیز برگشت همه دورش جمع شدن تا مارکو از عجایبی که در سفر دیده بود باهاشون حرف بزنه
مارکو گفت یه جایی رفتم دیدم یه نفر داره حرف میزنه و چهل نفر دارن مینویسن و اون پل نفر نمیدونستن دارن چی مینویسن و اون یه نفر هم نمیدونست چی داره میگه
یکی از حضار ( با صدای دوبلور آمیتا باچان ) گفت مارک اون استاد بوده و اون چهل تا دانشجو بودن و داشتن جزوه مینوشتن.

دانشجویان به صورت تخصصی به پنج دسته تقسیم میشن :

۱ – اونایی که جزوه مینویسن تا اون رو بخونن و نمره ی خوب بگیرن !

۲ – اونایی که جزوه مینویسن به امید اینکه یکی بیاد ازشون جزوه بگیره !

۳ – اونایی که جزوه نمینویسن به امید اینکه برن از یکی جزوه بگیرن !

۴ – اونایی که اومدن سر کلاس ولی حوصله ی هیچکدوم از این کارارو ندارن !

۵ – اونایی که کلا به کلاس اعتقادی ندارن و کلاس رو قبل از شکل گیریش پیچوندن !( خونه خویه ...ما ما )


    شماره 5 دقیقا  بچه های کلاس ما رو میگه..