نامه ای عاشقانه به زبان ریاضی..........

نامه اي عاشقانه به زبان رياضي

عزیز جفاکار به بطلمیوس سوگند که نیروی عشقت کسر عمرم را معکوس نموده و به خرمن هستی ام اّتش زده است. انگار عمر من تابع وفای توست. قامت رعنایم از هجر تو منحنی شده و تیر عشقت همچون برداری که موازی اّرزوهایم تغییر مکان داده باشد، قلبم را ناقص ساخته است.
شب های فراق که با حرکتی تناوب مانند مکعبی این رواّن رو می شود، چنان نحیفم ساخته که هرگاه به مزدوج خویش دراّیینه می نگرم خیال می کنم از زیر رادیکال بیرونم اّورده اند .
دردایره عشقت اسیرم و مرکزی نمی یابم که اّنی فارغ از خیال تو معادله n مجهولی زندگی ام را حل کنم…

روش فیثاغورث را به خواب دیدم که از وجود سرگشته ام مشتق میگرفت، خدا خدا کردم که ریشه ای نیابد تا همیشه سیری صعودی به سوی تو پیدا کنم. اما ناگهان خیال کردم که تابع نیستم و چون این سخن با وی در میان نهادم فرجه لب هایش به مسطحه 90 درجه ازهم به خنده ای جنون اّمیز گشوده گشت و گفت : «ای حیران وادی سینوس عشق مگر ندانی که پرانتز وجودت بستگی مستقیم به تغییرات دل معشوق دارد!؟»…
لذ ا از بی خبری خویش معذرت خواسته از محضرش بخشایش طلبیدم .
هر شب چون پلکهایم به هم مماس می شود و حدی به بی نهایت می یابم تو را می بینم با زیبایی و سینوس به قوه n به سویم میل داری و زمانی که شکل به علاوه پیدا می کنم درمی یابم که منحنی های اّرزوی من و وصال تو نقطه ی برخوردی ندارند ولی شاید براساس هندسه ی اقلیدسی مانند دو خط موازی باشند که در بی نهایت به هم می رسند .
اَنگاه که بر محور تانژانت ناامیدی سرگردان هستم عشقت برایم مبدأ امید‏‏‏ است و زمانیکه از کسینوس های بی وفاییت فاکتور می گیرم از کروشه رخسارت چشمکی دلفریب به وفای مجهول و ممتنع نویدم می دهی .
اوه ! دلدار بی وفا زمانی که اپسیلن های وعده های تو را در بی نهایت های امیدهای خود ضرب می کنم و از بی وفایی و جفاهای تو به تعداد نامحدود انتگرال می گیرم بازهم خوشحا ل هستم چون حدی دارد و جهت باقیمانده هنوز مثبت است .
زمانی که در می یابم صورت کسر وصالت صفر شده و امید من برابر هیچ خواهد شد و قطره های اشک با تصاعدی هندسی برانحنای گونه ام نزول می کند، اما امیدوارم که جدول جفایت غلط باشد. اما افسوس حتی با حساب احتمالات هم امید وصلت از محالات است. دیگر بیش از این به فرمول وجودت دست نمی برم اما امیدوارم که تالس بزرگ، دل سنگینت را نسبت به من نرم نماید و بیش از این محتاجم نسازد که در لگاریتم اندیشه بدنبال اندازه ی تقریبی وفایت بگردم .

تابع عاشق(رابطه عشق و ریاضی)

اکثر شما احتمالا با دستگاه مختصات دکارتی آشنا هستید. در این دستگاه مختصات هر نقطه توسط دو عدد یعنی طول و عرض آن نقطه

(x,y)، مشخص می شود. در مقابل دستگاه مختصات دکارتی، دستگاه مختصات قطبی وجود دارد، که در آن مختصات هر نقطه توسط 

یک شعاع و یک زاویه (r,θ)، مشخص می شود. نمی خواهم بحث را خیلی تخصصی کنم، بلکه می خواهم یک تابع خاص و جالب را

در دستگاه مختصات قطبی به شما معرفی کنم .

معادله ی (r=a(1-cosθ را که در آن ۰<a عدد ثابتی است را در نظر بگیرید . اگر نمودار این معادله را در دستگاه مختصات قطبی

رسم کنید ، شکل زیر پدید می آید .

نمودار این معادله شما را به یاد چه چیزی می اندازد؟ بله یک قلب ! شکل خاص این منحنی باعث شده تا به تابع دلنما (Cardioid)

مشهور شود . با اعمال تغییراتی در این معادله ، می توان جهت این قلب را تغییر داد .

............

دادگاه عشق 


در دادگاه عشق قسمم قلبم بود، وكيلم دلم بود

 و حضار جمعي از عاشقان و دلسوختگان

 قاضي نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن

  تو اعلام كرد پس محكوم شدم به تنهايي و مرگ

 كنار چوبه ي دار از من خواستند تا آخرين خواسته ام را بگويم

و من گفتم به تو بگويند: 

دوستت دارم